رفتن به نوشته‌ها

چرا عاشق لینوکس شدم؟

از یک فن خراب تا یک دنیای آزاد

ماجرا از یه قطعه سخت‌افزاری شروع شد. نه از یک کتاب برنامه‌نویسی، نه از یک کلاس درس، نه حتی از علاقه به تکنولوژی، از یه قطعه سخت‌افزاری. من فقط یک بچهٔ ۹ ساله بودم که یه کامپیوتر دست دوم داشت با یه فن CPU خراب.

هر بار که سیستم رو روشن می‌کردم، ده تا پونزده دقیقه دووم می‌آورد و بعد خاموش می‌شد. بارها فن رو عوض کردم، اما مشکل باقی موند. نمی‌دونم اون موقع دقیقاً توی ذهنم چی می‌گذشت، اما یه‌جوری به این نتیجه رسیدم که شاید مشکل از سیستم‌عامل هستش. و این‌طوری بود که یکی از نسخه‌های اولیه‌ی OpenSUSE رو نصب کردم—بدون اینکه بدونم لینوکس واقعاً چیه.

بعد از کلنجار و نصب اولین لینوکس؛ بعد از ده دقیقه دیدم خاموش نشد، ربع ساعت، نه بیست و پنج دقیقه، هنوزم روشن بود. نیم ساعت…

واقعاً مشکل حل نشد، اما سیستم حالا به جای ده دقیقه، نیم‌ساعت کار می‌کرد. برای یه بچهٔ ۹ ساله این یعنی پیروزی. اما چیزی مهم‌تر از این توی اون لحظه اتفاق افتاد این بود که من با لینوکس آشنا شدم، و بدون اینکه بدونم، وارد یه مسیری شدم که تمام زندگیمو عوض کرد.

داستان‌هایی که منو به لینوکس برگردوندن

چند سال بعد، توی دورهٔ نوجوانی، شروع کردم به خوندن داستان‌های هکری. نمی‌دونم چرا ولی همشون یه ویژگی مشترک داشتن: اون آدم‌های مرموزی که وارد سرورهای دنیا می‌شدن، همه‌شون لینوکسی بودن. یه ترمینال، یه صدای تایپ سریع، و بعد یه لبخند رضایت.

منم می‌خواستم مثل اونا باشم. لینوکس رو دوباره نصب کردم.
و این‌بار، جادو اتفاق افتاد.

دیدم خیلی راحت‌ترم. باهاش برنامه می‌نویسم. هر چیزی رو که بخوام، خودم می‌تونم دستکاری کنم. دیگه احساس نمی‌کردم کاربر یه سیستم‌عامل هستم. حس می‌کردم مالکشم و این سیستم‌عتمل برای فقط یک کار می‌کنه: به حرف من گوش میده و کاری که می‌خوام رو انجام میده.

آزادی‌ای که فقط باید لمسش کنی

لینوکس برای من فقط یه ابزار نیست. یه حسه.
وقتی روی ویندوزم، حتی دلم نمی‌خواد ترمینال رو باز کنم. اولین کاری که همیشه بعد از نصب ویندوز می‌کنم، نصب کردن WSL ـه. یعنی می‌خوام یه تیکه از اون آزادی رو دوباره برگردونم.

اما وقتی توی لینوکسم، انگار می‌تونم یه نفس راحت و عمیق بکشم. نه از نوع اکسیژن، بلکه از نوع اینکه آخییییش… من دوباره اختیار سیستم رو دارم.
می‌تونم خودم تصمیم بگیرم که چه چیزی نصب بشه، چه چیزی نباشه، حتی اینکه سیستمم چطوری بوت بشه. من اونجام، در مرکز همه‌چیز. این آزادی واقعی‌ـه. نه شعاره، نه تبلیغاتی. واقعیه، چون حس می‌کنی انتخاب‌هات معنی دارن و اصلا همین که می‌تونی انتخاب کنی خیالت رو راحت می‌کنه.

لینوکس، یک معلم بی‌رحم و مهربان

لینوکس یه چیزی مثل یه زبان خارجی به جز انگلیسی می‌مونه. وقتی می‌خوای انگلیسی یاد بگیری، واست راحت تر هستش چون هرچقدر هم کم، اما پیش زمینه‌ای از انگلیسی، از مدرسه واست مونده؛ درصورتی یادگرفتن اسپانیولی یا آلمانی که هیچ پیش زمینه‌ای نداری سخت‌تر و گاهی وقتا طاقت‌فرسا میشه.

هر بار که خواستم یه چیزی رو توی لینوکس تنظیم کنم، مجبور شدم یاد بگیرم. مجبور شدم مقاله بخونم، فایل پیکربندی رو دستکاری کنم، به انجمن‌ها سر بزنم، داکیومنت بخونم.
ولی همه‌ش باعث شد یاد بگیرم.

وقتی دیدم مردم از Neovim استفاده می‌کنن، منم تصمیم گرفتم که این کار رو انجام بدم و از شر vscode خلاص شم.
ولی برای اینکه کانفیگش کنم، مجبور شدم برم هرچقدر هم کم Lua یاد بگیرم.
وقتی خواستم یه پروژه رو روی VPS بالا بیارم، چون با کامندها و ساختار لینوکس آشنا بودم، بدون دردسر انجامش دادم.

هر چیزی که توی لینوکس می‌خواد راه بیفته، تو رو می‌فرسته به یه مسیر یادگیری.
و من همیشه از اون مسیر برگشتم، قوی‌تر، آگاه‌تر، و وابسته‌تر به این جهان آزاد.

ترمینال: ترس یا قدرت؟

برای بعضی‌ها ترمینال مثل یه جعبه سیاه می‌مونه. ولی برای من، یه دوست وفادار و قابل اعتماده.
با ترمینال می‌تونی سیستم رو بفهمی، ببینی، شکل بدی، کنترل کنی.
ترمینال نماد شفافیت و قدرت توی لینوکس ـه. جایی که هیچ‌چیز مخفی نیست. هر چی هست، جلوی چشمته—و این یعنی کنترل واقعی.

توزیعی که بهش علاقه دارم: Arch

من خیلی از توزیع‌ها رو امتحان کردم. اوبونتو، دبیان، فدورا، مانجارو… ولی فقط یکی از اونا تونست باهام بمونه: Arch Linux.

چرا؟ چون وقتی سیستمم آرچ باشه، من از صفر تا صد این خونه‌ی دیجیتالی رو خودم چیدم.
من تصمیم گرفتم چه پکیجی باشه، چه سرویسی فعال باشه، حتی اینکه ظاهر ترمینالم چه رنگی باشه. این تجربه مثل ساختن خونه‌ایه که هر آجری ازش رو با دست خودت گذاشتی. و هیچ‌چیز باحال‌تر از این نیست.

فدورا: قابل احترام و پیشتاز

اوبونتو: نه ممنون.

هکی که من رو توی لینوکس نکه داشت

یکی از اولین تجربه‌های واقعی هکری من توی Kali اتفاق افتاد. یه ابزار ساده برداشتم، وای‌فای همسایه رو هدف گرفتم، و بعد از ۶ یا ۷ ساعت تلاش مداوم… موفق شدم.
حس خوبی داشت. نه به خاطر وای‌فای مفت و مجانی، بلکه به خاطر اینکه فهمیدم می‌تونم یه سیستم رو درک کنم، بررسی کنم، و ازش نتیجه بگیرم. همون‌جا فهمیدم لینوکس قراره بخش بزرگی از زندگیم بشه.

من و کامیونیتی لینوکس

سال‌هاست که حس می‌کنم بخشی از کامیونیتی لینوکس هستم. اینجا همه از هم یاد می‌گیرن، به هم کمک می‌کنن، و از قدرت آزادی نرم‌افزار دفاع می‌کنن. همیشه سعی کردم این حس رو منتقل کنم. به بقیه گفتم امتحان کنن، تست کنن، یاد بگیرن. چون می‌دونم یه بار که مزه‌شو بچشی، دیگه نمی‌تونی و نمی‌خوای که ولش کنی.

لینوکس: فقط ابزار نیست، فلسفه‌ست

لینوکس از لحاظی یه دیکتاتوری عادلانه‌ست. بله، قوانین سختی داره، چیزایی مثل کرنل قوانین خودشون رو دارن.
اما برخلاف غول‌هایی مثل مایکروسافت و اپل و منفور همه گوگل، هدف لینوکس کنترل کردن کاربر نیست. هدفش آزادیه. توی لینوکس، تو مالک واقعی سیستمی.

اینه که برام مهمه. نه فقط متن‌باز بودن کد، بلکه مسئولیت داشتن، اختیار داشتن، فهمیدن.

و اگه کسی بگه “بابا ول کن لینوکس رو”؟

می‌گم ببین دوست عزیز، برای هر کاری باید بهترین ابزار رو انتخاب کرد. برای کارهای روزمره، شاید ویندوز راحت‌تر باشه.
اما برای کسی که می‌خواد بفهمه پشت صحنه‌ی دنیای دیجیتال چه خبره، کسی که می‌خواد کنترل داشته باشه، کسی که می‌خواد یاد بگیره و رشد کنه،
گنو/لینوکس نه فقط یه ابزار، بلکه یه انتخاب ضروری هست.

این داستان من و شروع لینوکسی شدنم بود. نه فقط به عنوان یه سیستم‌عامل، بلکه به عنوان یه دوست، یه معلم، و یه دنیای دیگه که ازش لذت می‌برم.
دنیایی که همیشه برمی‌گردم بهش، چون هر بار چیز جدیدی بهم یاد می‌ده.

منتشر شده در گنو لینوکس

اولین باشید که نظر می دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *